*پیشدرآمد:
یادی از ایّام!
شعر زیر برمیگردد به زمینه و زمانهای که آنطورها مینوشتم؛ یعنی بهطور زیر! برمیگردد به سال ۹۰. و امروز دستی به سر و رویش کشیدم تا بهزور، بهروزش کنم!
پس اگر حوصله کردید؛ یعنی خواندهاید، و جز این نیست حرجی بر شما:
«دیدار با ذبیحالله منصوری که سیاهِ کاندولیزا شد»
(هر گونه تشابه اسمی وُ رسمی در این شعر، تعمُدن بیربط است؛ جُـز ذبیحالله!)
وَ
{پیشکش به محمدرضا کاتب؛ برای وقت تقصیرش و اخیراً که چشمهایش آبی شده!}
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
صدا نِشَسته میمیرد با تمامِ اصواتش
«تمام» با «کنار» که میآید میشود:
روزی که نه روزِ اسمِ اعظمست نه روزِ تأویلپذیریِ مُصوّتهایی که «مهستی گنجوی»
تُرکیشان کرده در چند سطر!
انفعالِ مُششع ِ یک جمع یک جمعِ مُششعِ در انفعالِ پتو زیرِ پتو
وَ آنسوتر:
تو با صامت نشستهای چرا؟
وَ آنسوتَر تَر:
صامتْ با تو وَر میرود تا وَر بیاید پوست ِ ایرانی - اسلامی ساقهایت که
سفید/ آبش کردهای در حمّامِ عمومی در خاکسفید!
صامت که غروب میشود هر بار
این شعر را با صدای بلند بلند کُن در گوش ِ هجایِ نامِ تنهاییات
تا خیسخیس ببلعد یک زئوسِ مُششع
در ِ صورتی ِ سفیدت را:
سفید صامت
صورتی صامت
ذِبح ِ ذبیحالله ِ منصوری در متنِ منثوری سفید
مرگ ِشاعرِ پُـرنام سفید
بیانیهی صُلح ِ ملل ِ مَلول سفید
راستها خیلیخیلی سفید!
راست کردن در جادّه، سیاه/ کبود، کَردَنیست / صلح، پسگردَنیست / خون رفیق، داسیست قرمز/ کبود / پوتین تاچر، زرشکِ پُفکیست/ رنگِ موهای باب دیلن، بنفش ِ میکیموزیست / کشور ِ من، هزارانیست / روپوش ِ دخترم در مدرسه، سیاه ِ خداپسندیست / پرچمِ آمریکا، شفتالوییست / نوبل ِ ادبی، شاملوییست / شاملو، شعـر ِ سپید ِ یخچالیست / شعر ِ معاصر، دمپاییست / نزنی، نزدی / بزنند، زدهاند، امّا باز دمپاییست!
دست به دامن سریال کُرهای میبَرَم
که مرگ ِ من وُ تویی که این شعر را میخوانی وُ به چپات هم هست سفید باشد وَ
مِناللهِ توفیق!
جومونگ گفت: «خـار-مـادرِ 한국어/조선말!»
حالا در میانهی استعمال ِ اِلاِسدی چقدر جَفَنگ از جنگ به خوردِ استعمار
بدهیم کاندولیزا؟!
کاندولیزا گفت:
نسبتِ رشدِ جمعیّت با حماقت ِ کاندومیزایش بهمن چه!
مین ِ مَن با اینِ من گفت:
آخر مینشیند سیاهی هزارانی
روی جفتشیش ِ پستانهای پرستاری که در تَلَق تولوق ِ کُریدورهای زایشگاهِ مهدیه
وَ «مهدیهی وحشیِ تهرانی» (معشوقهی سابق ِ ذبیحالله منصوری) میزاید به افق ِ شرجی ِ دامناش
دوقلوهای افسانهای ترجمانی!
حالا بازْ بازی از سر:
«حَیّ عَلَی الْجَماع»
افسر گفت!
حرکت کن آقا! به خدا افسر گفت:
سریعتر شناسنامهات را به کمربندت حواله اِزاله کُن حُکمِ تعلیق ِ هوای میانِ دو کتفت را
وَ به مُجَرّدِ اینکه بفهمیم عَذَبی
حتمنی سر وُ کارَت با:
«یا ایّهاالذینَ العذابُن العَلیمُن وَ رحیمِمون تَرَحُمانیتَرون!»
وَ قطعن خدا بخشندهتر است از رجیم ِ رحیم!
«اِرتداد از داد عَرعَرتر است»
روی بَنری در فیلمهای کمیاب ِ کمیایی خواندم
پس خَرخَرترَ هم لابُـد پیدا میشود در شتابیدن برای جفا! پس بزایید در وفا!
پس من هم اُدیپم را میکُنم به بغلدستیام حُقنه در آخرین هجا
در آخرین جایِ سوسپانس ِ حیاتِ مهدیهام که از گیساش استغاثه میچکد بیحیا!
وَ من در «کنارُم بیایی» ِ ترانههایی که درش اجماع دارم چیز زیادی ندارم!
تیر همیشه آنی داد میکِشد: «بیا کنارُم!»
کنار زدیم!
با مرگِ کِناری
خوش بودیم که: «عزیز بشینه کنارُم!»
مهستی گفت: «ای حافظ ِ شیریندَهَن وُ ذهنپرست! رباعی عینی کیلویی چند؟!»
من نگفتم:
از هر طرف که رفتم جز حسرتم چَرَندم چیزی نمیدهد کس کُلن خیلی چَرَندم
دستی نمیکُند در
در چیز چون مَلَنگش
سختی مپیچد کآنجا چوبها ندیده لیسی با یک هجای غصّه!
«نمیخواهم» هم به دردِ غصّهی کسی نمیخورد اینطور وقتها هجا!
آخرین نخواستنی همیشه میخواهد که بخواهیاش خدا!
خُب هجا جون! خودت بگو!
خونهی زری کدوم وَره؟ / اونوقت پَری کدوم خَره؟! / وقتی زری نِشَسته / کاکُل بهسر نشسته / دستِ غَماشُ بسته / حشمتْ کچل نشسته / مامانِ حسن نشسته / عشق ِ هجا نشسته / حنا به دلش که بسته / با فردوسی طاسی / باز میخونه بیحواسی:
«آخرین» همیشه چیزی نیست جز صدایی که نخواسته میرود میمیرد با دو کام حبسی که نکشیده
میمیرد با دو ناکام:
کام وُ ناکام!
به خدای جگرسوخته قَسَم که من هم
تا بهحال افتخار این را نداشتهام که بِکِشَم
صندلی را از زیر پاهای اصوات ِ سرگردان ِ پدرسوختهی آخرین خواستنیام که البّته هنوز تمامقد:
طنابم! طناب ِ نابم!
میتَـنَـم طنینِ یک صامت را روی گلوی یک مصوّت ِ بیگناهی که تو نباشی الاهی وقتِ تماشا!
وقتِ تخمریزی ِ دوری
وقت ِ بَر دار کردنِ نزدیکی
وقتِ ارجاع ِ یک متنْ به ملّت ِ مُتّحد در تبعید به سوپور ساعت ۵ صبح به جارویی که عادلانه تا
غیب فرو میرود در بَرَت!
پس ببوس!
خاک ِ هزارانی بوسیدنیست!
که در آنسوی بیانیهی شمارهی صفر ِ مَشْ اصغر
همّت نبود! مَمّد که بود باز همّت نبود!
اصغر که بود؟ همّت که بود؟
«اصغر ِ همّت» بود این «بابایی» که عین ِ جامِ جهانبین ــــ نه!
کلاسِ سُفرهآرایی رفته بود حتمن
سفرهآرایی جهانآرایی وُ جهانِ جنگآرایی: عجب سطر آرایندهای!
امّا خُب غیبت همیشه درازش خوبه! / کُلُفت، باوقارش خوبه! / مهستی صدایش خوبه! /
مَهدی جمالش ـــــ چیه؟!
حشمتْ کچل گفت!
بعد شعر ِ معاصر گفت:
«هجای ناز وُ دلبرون / قشنگتَر از کاندولیزا / لَوَندتَر از مونالیزا»
بعدتر ذبیحالله گفت: بچّهها! وطنی ِ این شعر میشود این:
«چُنون که میروی هموار وُ هموار / حالا مَرو از کنارُم / به خدا دوسِت میدارُم / جونِ تو طاقت ندارُم!»
« تهران - شهریور ۱۳۹۰- ویرایش نهایی، آبان ۱۳۹۵»
برچسبها: ذبیحالله منصوری, وحید علیزاده رزازی, شعر
[ ]
+ شعری از کریستینا لوگْن...
ما را در سایت شعری از کریستینا لوگْن دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : vahidalizadehrazzazi بازدید : 140 تاريخ : چهارشنبه 7 تير 1396 ساعت: 6:15