طرح

ساخت وبلاگ

من آمده بودم سرم را
نقشه‌ی راهِ سرهای بُریده‌ی بعدی کنم
شعری بنویسم
بعد شما
سرم را ببُرید 
بگذارید زیر سرتان
همین شما که قیامتی هستید برای خودتان.

خوابیده‌اید با شمای سه‌حرفی‌تان
شما
شمای همیشه خلخال‌به‌پا     چشم‌سیاه وُ مؤمن به شُکوه سیاهی.

چگونه بپرسم
چگونه عادت کنم چگونه 
شما را قیامتی‌ست چگونه
دل‌های بُرده را حلاجی کنم چگونه
عمرِ چشم به نگاه است ولی چگونه
طولِ زیبایی شما به قیامت اما چگونه.

من سرزمینِ پستان‌هایِ شعرهایِ کشدار و نوک‌تیز را گرفته بودم زیرِ بغلم، نقشه‌ی راهی نداشتم جز راستِ شکمم، گرفته بودم، می‌رفتم به زردآب‌هایِ قیامت، پرهلهله می‌رفتم، کسی نبود انگشت سبابه‌اش را بکند تهِ حلقم، من آمده بودم بالا، بالا بیاورم، وقتی که بالایی، از آن بالا، پستان‌های چروکیده هم نوکشان بالا می‌زند، بالا، بالا، من عاشق همین بلندبالاهای چروکیده‌ای هستم که بالایی‌ها می‌گویند زردآب را هِی قی، قی می‌کنند روی صورت حاضرینِ نسبتن والا.

قیامت که بشود 
تو شکایت کجا بَری؟
ها کن! 
تو به گرمای قیامت «ها» کن!
من تمام عمر بالا می‌رفتم از گرمایِ «ها»
های شما و های چند تنْ قیامت دیگر
و عبارت می‌شدم از گلوله‌های آب‌خورده‌ای که به‌کار سوراخ‌های قیامت شما هم نمی‌آمد.

خونی پاشیده بود بر دیوار
دیوار بالا نداشت
هر چه بود فرصت ریزش بود وُ کمال کوتاهی
قرار ما خونمالی شده بود
من کتفم را گذاشته بودم وسط 
مبادا دستِ بُریده کم بیاوریم
بعد دیگر قرار از برمان رفته بود بالا
نشسته بود کنار عبارتی از اول پاییز:
«مستِ مستم ساقیا، دستم بگیر!»

                                                           «شهریور ۹۶ - تهران»

شعری از کریستینا لوگْن...
ما را در سایت شعری از کریستینا لوگْن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vahidalizadehrazzazi بازدید : 134 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 3:55